بلندترین برج آجری جهان
«در پای کوههای البرز خاوری، رو به فراخنای جلگه های آسیا یک شاهکار برجسته معماری سربرافراشته است. گنبد قابوس یا برج آرامگاه قابوس وشمگیر» جملات فوق را پرفسور آرتور اپهام پوپ در مورد برج گند قابوس در کتاب معماری ایران آورده است. اما برای اینکه این برج را بهتر بشناسم چندی پیش به همراه دوستان سری به شهر گنبدکاووس زدم تا بتوانم نگاه در نگاه برج بیاندازم تا خود از خویش برایم بگوید . اما بعد ...
شهرستان گنبد کاووس
شهرستان گندکاووس با مساحت 5071 کیلومترمربع و جمعیتی بالغ بر 275.649 نفر مهمترین شهرستان استان گلستان پس از شهرستان گرگان است . شهر گنبد که در حدود 100 کیلومتری شمال شرقی گرگان – مرکز استان گلستان- واقع است. یکی از کهنترین مناطق شهری در ایران است و از دوران پیش از اسلام بعنوان مرکز ایالت هیرکانیا از مهم ترین شهرهای شمال شرق ایران محسوب می شد.
پس از اسلام و فتح شدن این شهر توسط اعراب شهر گنبد که جرجان نامیده شد همچنان پررونق بوده و در قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری مرکز حکومت آل زیار بوده است. اما شهر جرجان (گنبد) فرجام سیاهی داشته و در قرن هفتم به دست مغولان ویران شد و یا بعبارتی در همان سالها براثر زلزله ای مهیب نابود شد. از آن پس این شهر متروکه شد و جز برج گنبد چیزی از آن باقی نماند تا بالاخره در سال 1316 در دوران پهلوی اول تصمیم به تجدید بنای این شهر گرفته شد. شهر جدید بااصول شهرسازی غربی و با خیابانهای شطرنجی که توسط مهندسین آلمانی طراحی شده بود احداث شده و برج قابوس در داخل شهر قرار گرفت. چون در همان دوران نام گرگان را بر استرآباد نهاده بودند- گرگان فعلی -و به علت وجود برج قابوس نام شهر را گنبد کابووس نهادند که هم اکنون نیز به همین نام مشهور است. پیش از معرفی برج قابوس بی مناسبت نیست که در مورد بانی آن یعنی قابوس بن وشمگیر نیز مطالبی را به اطلاع خوانندگان گرامی برسانم .
شمش المعالی قابوس بن وشمگیر
قابوس بن وشمگیر مشهورترین پادشاه آل زیار بود که به گفته ی یاقوت حموی هم جنگجوی بی همتا و هم ادیبی فاضل بود. به قول پرفسور پوپ «قابوس مرد خارق العاده ای بود که به تناوب از سال 976 تا 1012 م بر گرگان فرمان راند. او عالم و حامی علما، شاعر و حامی شعرا، خوشنویس، منجم ، زبان شناس ، شطرنج باز، جنگاوری دلیر و در عین حال بدگمان بود که سرانجام به دست بزرگان خشمگین کشته شد.»
دربار قابوس محل تجمع دانشمندان بود. به طوری که ابوریحان بیرونی کتاب معروف خود آثارالباقیه را در سال 390 ه.ق بنام وی تالیف کرده است. قابوس هم مانند مرداویج موسس سلسله زیادی در ذهن خود احیاء حکومت و جلال سلسله ساسانیان را می پروراند و برج قابوس نشانه ای از همان عظمت و شکوه اوست و همین بلند پروازیها بالاخره کار دست او داد و در سال 403 ه.ق به دست سردارانش به قتل رسید.
برج قابوس بن وشمگیر
برج قابوس یکی از یادمانهای بی همتای معماری ایران در دوره اسلامی است که از نظر معماری و تاریخی بسیار اهمیت دارد. این برج آجری که با 55 متر ارتفاع از بالای تپه ای 15 متری سربرآورده در مجموع 70 متر از سطح زمین – بزرگترین برج آجری در جهان است ساخت برج در سال 397 ه.ق به دستور شمس المعالی قابوس بن وشمگیر شروع شد و در سال 402 ه.ق یعنی یک سال قبل از درگذشت قابوس به طول انجامید. در ساخت بنا از آجرهایی معروف به ریشه دار به ابعاد 25× 25 در 6 سانتیمتر و ملاط ساروج شامل (آهک، ماسه بادی، خاکستر خاک رس و نوعی گیاه) استفاده شده است. شکل بنا به صورت برجی بلند با نقشه ی ستاره ای و گنبد مخروطی به ارتفاع 18 متر است. بدنه برج دارای 10 ترک است . راس ترکها 60/1 متر و قاعده آن 40/1 متر از هم فاصله دارند. محیط اصلی گنبد بیش از 30 متر و مساحت داخلی آن تقریبا 30 مترمربع است. تنها ورودی بنا در ضلع جنوبی برج قرار دارد و درون طاق هلالی و سردر آن دو رشته مقرنس کاری به چشم می خورد. برروی بدنه آجری به بلندی 3 متر از پایین و همچنین در فاصله 2 متری زیر قاعده مخروطی دو ردیف کتیبه ی آجری به خط کوفی ساده در میان قابهای آجری وجود دارد. متن این کتیبه ها که برجسته و به زبان عربی است این چنین است : هذاالقصر المعالی- لامیرشمس المعالی – الامیربن الامیرقابوس بن وشمگیر- امیر به بنائه فی حیاته- سنه سبع و تسعین و ثلثهائیه قمریه- و سنه خمسه سیعین ثلثمائه شمسیه- که ترجمه آن به فارسی از این قرار است.
«این کاخ (شمس) المعالی است – امیر شمس المعالی- امیر فرزند امیر- قابوس بن وشمگیر به ساختن آن در زمان زندگی خود دستور داد به سال 397 قمری- سال 375 شمسی»
علاوه براین در حدود 20 متری جنوب بنا به قطری تقریبی یک متر مرکز پژواک صدا نیز وجود دارد. اما نکته جالب در این بنا وجود دریچه ای به ارتفاع 90/1 متر درسمت شرقی مخروط برج است. طبق قولی پیکر قابوس را پس از مرگ در تابوتی بلورین قرار داده و با زنجیری به سقف آویخته بودند و چند روز در آنجا بود بطوریکه از دریچه تابوت مشخص باشد تا اینکه مردم با او وداع کنند. گروهی دیگر از صاحبنظران پنداشته اند که قابوس در ظاهر مسلمان بود و در دل تفکرات مهرپرستی داشته است. و طبق آیین مهرپرستی می بایست جسد شاه در جایی قرار می گرفت که اولین طلیعه خورشید به جسدش بتابد یعنی در سمت شرق و برای همین این دریچه را در آن سمت ساخته اند و تابوت قابوس را با زنجیر به سقف آویخته اند تا نور به آن بتابد. از این دست مقابر که در سمت شرقی گنبد آن دریچه ای تعبیه شده باشد در نقاط دیگر کشور نیز وجود دارد. که نمونه آن را در برج رسکت در جنوب ساری که احتمالا مقبره یکی از اسپهبدان طبرستان است را می توان دید. آیا واقعا وجود این دریچه ها جنبه اعتقادی داشته است؟ به نظر نگارنده این عمل فقط یک تکنیک معماری است که در قرون اولیه بعد از اسلام رایج بوده است و آن به این علت بوده که چون این بناها معمولا دارای یک در ورودی هستند و هوا و رطوبت در داخل بنا در جریان نبوده این دریچه ها را ساخته اند تا هوا در آن جریان پیدا کند چون تغییرات دمای هوا در طول روز و شب متفاوت است عدم وجود این دریچه ها باعث دم کردن هوا در داخل بنا و موجب هوازدگی و خوردگی ملاط ساروج می شده است. به این علت وجود دریچه اجتناب ناپذیر می نمود. اما اینکه چرا این دریچه ها در سمت شرقی بالای برج ساخته می شده خود حکایت دیگریست. و آن بعلت جهت وزش بادهای باران آور در ایران و شمال ایران است که جهت غربی شرقی و شمال غربی جنوب شرقی دارند. بنابراین طبیعی است که این روزنه ها رو به روی مسیر باد تعبیه نشوند. زیرا احتمال ورود باران داخل بنا وجود دارد که آن نیز موجب خوردگی آجر و ملاط می شده و ضمنا چون معمولا درهای ورودی این بناها بزرگتر از دریچه های فوق الذکر است طبیعی است جریان هوا از پایین به بالا باشد و چون از سمت شرقی هوای داخل برج هم هم مسیر باد است راحتر از آن خارج می شود. جدای از بحث دریچه ی سقف مخروطی تپه ای که بنا روی آن واقع است نیز جالب توجه است . روسها بعلت حضورشان در منطقه در سال 1886 م به منظور دست یافتن به مقبره احتمالی قابوس یا احتمالا یافتن خزانه ای از آثار آنگونه که در بعضی از بناهای آرمگاهی مرسوم است- در محل برج دست به کاوش زدند. هیات روسی تا عمق 11 تا 14 متری زیر برج نفوذ کردند. که ماحصل این کاوش نشان داد تپه فوق مصنوعی و دارای زیرسازی آجری است .. با توجه به ارتفاع بنا می بایست قسمتی از ان در زیر خاک باشد تا آنرا در مقابل عوامل طبیعی حفظ کند. ساخت این تپه نیز از تکنیکهای معماری است مطمئنا یکی از عوامل مصون ماندن برج در مقابل حوادث طبیعی به خصوص زمین لرزه و سیل است که در منطقه زیاد اتفاق می افتد. خاطر نشان می کنم که روسها اعلام کرده اند که به هیچ مقبره ای در زیر بنا دست نیافته اند. !!
اما در مورد این برج بزرگ ابهامات زیادی وجود دارد که هنوز به این سوالات پاسخ قطعی داده نشده است. طبق اکثر روایات شهر جرجان که در حال حاضر در سه کیلومتری غرب برج قابوس واقع است توسط مغولان ویران شد. سوال اینجاست اگر این شهر توسط مغولان زیرورو شده چرا برج قابوس که بسیار شاخص تر از بناهای دیگر بود توسط مغولان ویران نشد؟ سوال بعدی در مورد کاربرد بناست. براستی کاربرد این بنا چه بوده است؟ آیا واقعا این بنا آرامگاه قابوس است؟ اگر این طور است چرا در کتیبه های روی برج هیچ نامی از مقبره و یا چیزی شبیه به آن برده نمی شود؟ و به جای آن از کلمه قصر یعنی کاخ استفاده شده؟ چرا هیچ اثری از مقبره قابوس در جای جای این بنا نیست؟ اگر طبق قول سازنده ی بنا این برج کاخ است چرا هیچ نشانی از کاخ بودن در آن وجود ندارد؟ چرا شخصیتی مانند قابوس که مانند مرداویج در پی احیاء و شکوه و جلال ساسانیان بود از متن و خط عربی بر بدنه برج استفاده کرده است؟ و هیچ اثری از خط پهلوی در کنار خط عربی نمی بینیم؟ در حالی که می دانیم تا قرن پنجم قمری خط پهلوی در کنار خط کوفی در شمال ایران کاربرد داشته است. سوال دیگر اینکه وقتی که قابوس شخصیتی با ذوق و هنر دارد چرا این بنا اینقدر ساده و فاقد تزئینات است؟ هدف قابوس از درج سال 375 شمسی در کنار سال 397 قمری چه بوده است؟ در حالی که در آن دوران استفاه از سال شمسی رایج نبود و فقط از سال قمری استفاده می شده است. اگر به قولی این برج برای راه نمایاندن مسافران ساخته شده چه لزومی داشته آن را اینقدر خاص و فقط همین یکی را بسازند؟ و مهمتر این که با توجه به امکانات اولیه آن دوران اصولا این برج چگونه ساخته شده است؟ همانطور که گفته شد کارشناسان نظرات مختلفی در مورد سوال فوق می دهند که هیچ کدام از آنها پاسخ قطعی نیست. چون متاسفانه بعد از کاوش روسها در سال 1886 میلادی و کمی بعد از آن کاوشهایی که توسط انگلیسیها انجام شد حدود یک قرن است که در محوطه ی برج هیچ کاووشی صورت نگرفته است. فقط در سال 1304 ش و 1318 ش و یکی دو سال اخیر مرمتهایی در آن انجام شده است. آیا کلید اسرار در زیر برج است؟ نمی دانیم.
در آخر باید بگویم آنچه مسلم است این است که
برج قابوس ، بی گمان دماوند معماری تاریخی ایران و یکی از شاهکارهای هنر بشری در جهان است که بیش از هزار سال است که از آن بالا صبورانه به سرزمین ایران می نگرد و در سختیهای گذر زمان خم به ابروی نمی آورد. پس در حفظ و نگهدار و کشف اسرار آن و شناساندنش به جهانیان کوشا باشیم.
افسوس
یه صبح پاییزیه کاری توی خیابان لاله زارنوبرایم پیش امد . بعد از انجام دا دن کارم چشمم به خیا بان منوچهری افتاد. بدم نیومد سرکی اونجا بکشم چون توی این خیابان تا دلت بخواد پره از اشیا عتیقه و قدم از قدم که بر می داشتم علاقی ام بیشتر می شد و دلم می خواست تا ته خیابون برم دو طرف خیا بون و توی پیا ده روها پر بود از عتیقه فروش که تاریخ و فرهنگ ایران وبه حراج گذاشته بود ند مدام می گفتند عتیقه ی شما را می خریم یا عتیقه می فروشیم عتیقه ها شامل خیلی چیزها می شدند از چاقو وسکه گرفته تا ظروف چینی و تابلوی نقا شی و سماور
و خیلی چیز های دیگه با حسرت تموم به این عتیقه ها نگاه میکردم و خودمو غرق در گذشته می دیدم با خودم می گفتم ای همه عتیقه از کجا میاد ؟ از کی
می خرند ؟ به کی می فروشند؟ سرنوشت این اشیا چی میشه ؟ توی این افکار غرق بودم که یه صدایی توجهم را به خودش جلب کرد صدا می گفت هی اقا دنبال عتیقه می گردی ؟ عتیقه خوب و با حال وفقط از من میتونی بخری به سمت صدا نگاه کردم دیدم یه جوون بیست وپنج شش ساله است با یه کیف چرمی که روی شونه اش انداخته بود سلام و احوال پرسی کردیم بعد جمله های قبلی رو تکرار کرد گفتم من نه خریدارم نه فروشنده فقط از روی کنجکاوی اومدم اینجا . گفت: نکنه ماموری گفتم : مگه اینجاها مامور هم میاد؟ گفت : اره اما خیلی کم . گفتم: حالاچی داری ؟ گفت هنوز مطمعن نشدم که تو ما مور نیستی. خلاصه بعد ازکلی حرف زدن قانع شد که به قول خودش من مامور نیستم . دست کرد توی کیفش و یک تبر بیرون اورد و گفت : فعلا اینو دارم از بهشهر مازندران واسم ا وردن ا گه بخواهی یه بیست تمنی واست اب می خوره . تبر رو ازش گرفتم .یه تبر مفرغی بود انداز تبرهای معمولی امرو زی اما دو طرف لبه های تیز ا ون کمی به سمت بالا برگشته بود یه طرف اون کاملا صاف بود اما اون طرف دیگش نقش یه مرد روش حک شده بود حد اقل یه سه هزار سالی قدمت داشت .
تصویر مرد روی تبر ریش مو های بلندی داشت که هنوز اکسید سبز فلز بین
مجعد های مو و ریشش مونده بود بقیه اکسید سبزتوسط فروشنده تمیز شده بود
بینی بلند و اون چشمهای درشتش جذابیت خاصی داشت روی مرد به سمت تیزی تبر بود و با ان نگاه هیجان زده اش گویی به افق می نگریست وانگار منتظر یه اتفاق خاصیه . یه کلاه نیم کره بدون نقش هم روی سرش بود که موهای بلند پشت سرش از زیر کلاه بیرون زده بود .اون تصویر نمی تونست تصویر یه ادم عادی بوده باشه لا بد واسه خودش حاکمی یا شاهزاده ای یا چیزی بوده . نوع چهره مرد هیچ گونه نشانی از سرباز مادی هخامنشی یا اشکانی یا ساسانی نداشت
خوب که تبر رو نگاه کردم با حسرت تموم اونو به مرد جوون پس دادم گفت .اگه طالب باشی چیزهای دیگه می تونم واست بیارم و....
با مرد جوون خدا حافظی کردم وبه راهم ادامه دا دم .اما چهره ا ون مرد تبری از ذهنم پاک نمی شد نمی دونم چقدر طول گشید که خود مو انتهای خیا بون منوچهری دیدم وخیا بون فردوسی رو بروم بود رفتم توی خیا بون فردوسی.
چشمم به سفارت انگلیستان افتاد با ا ون در های فلزی که گویی به جهنم باز میشد . مامور پلیسی که از ماموران محافظ سفارت بود جلوی در ایستاده بود .از چهره اش پیدا بود که خیلی کلافه است. شاید از اینکه مجبوره جلوی در این سفارت سیاه بایسته خیلی ناراحته. شا ید هم پیش خودش فکر می کنه چقدر بد شانسه که باید هر روز بوی تعفن توطعه وحیله دسیسه های انگلیسیها رو حس کنه. حتما داره با خودش میگه اینها کی می خوان دست از سر این ملت (ایران)
بردارند .
توی همین فکر بودم که یه چیزی مثل برق از ذهنم گذشت- تبری مفرغی- نکنه یکی اونو بخره و بعد سر از بازار سیاه لندن در بیاره؟نکنه یکی اونو بخره و بعد
به یه دلال یهودی بفروشه؟ با خودم گفتم باید اون رو بخرم به هر قیمتی . .باعجله
طول مسیر رو برگشتم وقتی رسیدم اونجایی که جوون عتیقه فروش بود هیچ اثری از اوندیدم اطراف رو خوب گشتم اما هیچ اثری ازش نبود از یه پیر مرد عتیقه فروش که چند متر اون طرفتربساط کرده بود سراغ مرد جوون رو گرفتم
گفت: چند دقیقه پیش از اینجا رفت بعد سمت خیابون لاله زارنو رو نشون داد وگفت :اگه تند تر بری شاید بهش برسی .
به همون طرفی که پیر مرد عتیقه فروش گفته بود رفتم باعجله وبه دقت همه جارو گشتم اما نه اثری از اون جوونه بود نه اثری از تبرش. با افسوس وحسرت تموم برگشتم خونه.....
دوسه ساله که از اون روز می گذره. اما هنوز چهره اون مرد روی تبر با اون چشمهایجذابش توی ذهنمه . گاهی با خودم میگم الان اون تبر دست کیه وکجا می تونه باشه ؟ شاید توی یه پستوافتاده شاید توی کلکسیون یه کلکسیونر ارو پایی یا امریکایه , شاید هم توی یک موزه یا دانشگاه غربی نگه داری میشه تا شاید بتونن یه روزی با همون تبر ریشه تاریخ وفرهنگ مارو بزنند . شاید....
پایان
ارمان شهر
از بازا ر به منزل بر گشتم .خیلی خسته بودم . بعد از صرف چای به اتاقم رفتم و ادمهای مختلفی که دیده بودم را در ذهنم مرور می کردم . ادمهایی با تیپهای مختلف و با سنین و جنسیت های متفاوت که هر یک چون کشتی ای شکسته در خود غرق بودند . خیابان های شلوغ با ساختمانهایی که نور خورشید را در بتون وسنگ وشیشه های خود محو کرده بود ند. خیابان های شهر با مردمی که در ان رفت وامد می کرد ند ایینه های تمام نمای جامعه و نوع تفکرات مردم ان بودند.
در خلوت اتاقم در حالیکه تصویر جامعه ی ما از جلوی چشمانم می گذشت به فکر فرو می رفتم . جامعه ای با کودکانی که پدرانشان از سر صبح تا اخر شب در حال کارند و فقط روز های تعطیل یکدیگر را می بینند پدران خسته ای که حال صحبت کردن با فرزندان خویش را ندارند . کودکانی که مادرانشان یا در خانه نیستند وسر کارند و انها را به مهد کودک می فرستند یا ا گر در خانه اند مشغول پخت و پزند و یا در حال صحبت با تلفن ویا زن همسایه اند . کودکانی که مادران انها دیگر مانند مادرا ن قدیم خود انان را تربیت نمی کنند بلکه این مهم را بر عهده ی
تلویزیون – سی دی –کامپیوتر و... گذاشته اندویا کودکانی که از سر فقر ویا جدایی پدر ومادر و یا اعتیاد انها به خیابان ها پنا اورده اند .
جامعه ای با جوانان سر درگم . با پسرانی وجوانانی که همه فکرشان شده بلند پروازیهایی مانند بدست اوردن بیشترین پول وداشتن بهترین خانه یا اتومبیل . پسرا نی که محور اصلی صحبتهای روز مره ی بیشتر شان شده .گرفتن دوست دختر – رفتن به پارتی و خوردن اکس –کشیدن سیگار و... و یا حداقل تجربه انها.
پسران جوانی که با موتور سیکلتهایشان خیابانهاو پیاده روها را قلمرو خود می دانند و اماج تک چرخ هایشان قرار داده اند و هر روز تعدادزیادی از انها زیر چرخهای نا اگاهی خود و خانواده یشان و ندام کاریهای مسئولین له می شوند
جوانانی که منحنی عمرشان در جدول رده بندی لیگ برتر فوتبال در حال سقوط است و همه دل مشغولیها یشان شده پرسپولیس و استقلال رئال مادرید و
منچستر یونایتد و بارسلونا . ورزش دوستان جوانی که از همه شعائرادبیات فارسی فقط این چند شعار را بلد ند وبا افتخار و با صدای بلند انها را در ورزشگاهها سر می دهند: استقلال سرور پرسپولیسه و پرسپولیس سرور استقلاله-
توپ تانک فش فشه, داورما ....!؟ داورانی که به جرم تامین هزینه های زندگی خانواده هایشان با ید این اشعار که اتفاقا فحشهای ناموسی است و اتفاقا از دهان
شصت. هفتاد هزار تماشاگر نما! بیرون می ا ید تحمل کنند. جامعه ای که جوانان ان با دیدن بر نامه های ماهواره ای چنان شگفت زده شده اند که موهای سرشان سیخ شده و چنان بهت زده شده اند که نمی دانند چه لبا سی را برا ی بیرون امدن از . خانه به تن کنند. پسرا نی با ابرو های که اب رفته و به جای کوتاه شدن نازک
شده اند . و با عضلاتی در هم پیچیده شبیه ارنولد که به مرحمت دمبل و هالتر و به برکت کرا تین چنان رشد کرده اند که عضلات مغز را خشکانده است به طو ری که این جوانان رشید جز کسب وجهه جلو ی دختران و گرفتن شماره تلفن از انها ودادن شماره تماس و خشونت و احساس قدرت به چیز دیگری فکر نمی کنند . جوانانی که از علم رایانه فقط در چت کردن استادند و گروهی دیگر دور هم گرد می ایند
و از بولوتوس و اس ام اس کسب فیض می کنند و جوانانی دیگر که بو ستان زندگی خود را در پارکها به کام هرویین و کرا ک ریخته اند .
جامعه ای با دخترانی که بعضی از انها محور بحث هایشان شده – مانتو و شلوار – ارایش مد های جد ید و.... و به رخ هم کشیدن دوست پسر هایشان به یک دیگر دخترانی که پس از کسب مدرک دیپلم و برای کسب مدرک خوشنام و با اعتبار لیسانس که در بین فامیل و اشنایان و کم نیا وردن جلوی انها از اعتبار خاصی بر خوردار است را هی دا نشگاه می شوند - دانشگاههایی که امروز به دبیرستانهای دخترانه شبا هت بیشتری دارد- تا شاید احیانا بتوانند انجا برای خود زوج مناسبی
دستد وپا کند کنند و بخت خود را در دانشگاه می جویند و هزینه های گزاف دانشگاه ازاد و دیگر دانشگاه ها را به خانواده ها تحمیل می کنند .
دخترانی با ارایش ها و لبا سهای عجیب و شگفت اور چنان عجیب که گویی از کره دیگر به زمین امده اند و مصداق واقعی از :" هر که ارایشش بیش . کلاسش بیشتر " هستند. دخترانی که برای گریز از خانه به انبوه کلاسهای مانند موسیقی-
سفا لگری و خیا طی و سوزن دوزی وکارا ته – تکواندو و .... می روند و کم کم یاد می گیرند که از خانه چگونه بگریزند و شبها به خانه نیا یند و بالاخره سر از نا کجا اباد در بیا ورند .
و دختران و زنانی که از تنها حیوانی که بدشان می اید فیل است و با شنیدن نام فیل لرزه به اندامشان می افتد و هزینه های گزا فی و جهت کوتاه کردن بینی خود می پردازند تا بتوانند به را حتی همه را از نوک ان ببینند.
زنانی که تساوی حقوق زن ومرد را به خوبی درک کرده اند و دیگر حاضر به تمکین از شوهران خود نیستند رفتن به سالنهای ورزشی و ارایشی و کلاسهای هنری برایشان مهمتر از تربیت فرزند شده است :
جامه ای که گروهی از دین برداشتی جزکلمات عربی و پوشیدن لباس سفید و
گرفتن تسبیح در دست ندارند و هدفشان از رفتن به مسجد چیزی است بجز رضای خدا و خدا را در خانه اش از یاد برده اند . رو حانیونی که هر چه بالای منابر مردم را از اخرت می ترسانند و انان را به راه راست هدایت می کنند تاثیری نمی گذارند . نوحه گران و مداحان اهل بیتی که از ملودیهای پاپ روز برای عزاداری استفاده می کنند .و نام مبا رک حسین (ع) را طوری مکرار
تلفظ می کنند که فقط صدای سین سین ان را می توان شنید تا با ان دیس دیس اهنگهای پاپ را القا کنند .
جامه ای با بانکهایی که طلا از دست مردم می گیرند و به انها شکلات جایزه
می دهند جامعه ی با رسانه های که فقط با فوتبال –عشق و عاشقی – جرم و جنایت و میز گرد های خسته کننده و پیامهای با زر گانی عجین شده اند. روزنامه های که بلند گو های احزاب خاص خود هستند و مجله ها و جرا یدی
که کارشان فقط نوشتن زندگی نامه ی فوتبا لیستها و هنر پیشه های سینماو تلویزیون ا ست . جامه ای با مسئولینی که در روزمره گیهای خود غرق شده اند و یا مشغول رقابت برای کسب صندلی ریاست هستند و یا برای احزاب خود در حال کوششنند و....
نا گهان صدایی مرا از خواب بیدار کرد . صدا از بیرون و خیلی شدید بود .
با عجله رفتم دم در پدر م هم جلوی در ایستاده بود جوان متورسواری کمی بالاتر
از منزل ما با یک پیکان تصادف کرده بود . جوانک غرق در خون بود و مردم دورش جمع شده بودند ظاهرا حالش زیاد خوب نبود . مردم کمک کردند تا او را به بیمارستان برسا نند وکم کم همه پرا کننده شدند . من و پدرم هم به داخل حیا ت بر گشتیم.
خوابی که دیده بو دم یا دم امد . با خودم گفتم چقدر خوب شد که همه اش خواب
بود. وگرنه این ارمان شهری نیست که هر ایرانی درذهن خود سا خته است.
داخل اتاق که شدم پدرم را دیدم جلوی تلویزیون نشسته بود و روزنامه می خواند.
بعد از او پرسیدم : را ستی نتیجه با زی پرسپولیس واستقلال چی شد ؟
گفت : خواب بودی دلم نیامد بیدارت کنم. نتیجه یک .یک مساوی شد.
پایان
اذا جاء نصرالله و الفتح * و رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجاً * فسبح بحمد ربک و استغفره انه کان تواباً
قرآن کریم، سوره نصر
بنام خداوند بخشاینده ی مهربان
چون هنگام فتح و پیروزی ما با یاری خدا فرا رسد * در آن روز مردم را بنگری که فوج فوج بر دین خدا داخل می شوند * در آن حال خدای خود را حمد و ستایش کن و آمرزش بسیار طلب که او خدای بسیار توبه پذیر است*
درود می فرستم بر تمامی کسانی که به این وبلاگ توجه نشان داده ، متنها را می خوانند و بر من منصفانه خُرده می گیرند و به آگاهی هایم می افزایند.
این وبلاگ را ارشیتیش (Arshtish) نام نهادم و اَرشیتیش در زبان پارسی باستان به معنی نیزه است. به این خاطر نیزه که یادمان باشد از ابتدای تاریخ تا کنون مردم کشوری که آنرا ایران
می نامیم در هیچ دوره ای از حمله مهاجمین آسوده و در امان نبوده است. و همواره اقوام مختلف دندان طمعشان برای این سرزمین خدایی تیز بوده است. امروز نیز خارج از چارچوبی بنام مرزهای جغرافیایی کسی دوست ما نیست چه اقوام و کشورهای مرتجعی بنام شرق و چه به اصطلاح متمدنان وحشی ای بنام غرب که امروزه با سلاح اقتصاد و دانش و بمب هسته ای و ترور در حال ریختن خون دیگر ملتها و نابودی تمدن چندین هزار ساله ی بشری هستند. پس هر ایرانی مجبور است برای دفاع از خود و سرزمین و اعتقادات خویش نیزه ای در دست داشته باشد. چه این نیزه، اَرشیتیشِ سرباز هخامنشی باشد که به قول داریوش اول هخامنشی « بسیار دورفته است» چه سلاح بسیجی هشت سال دفاع مقدس باشد وچه سلاح قلم یک کودک دبستانی ، یک جوان دانشجو و یا یک استاد دانشگاه و یک نویسنده و پژوهشگر باشد.
مطالبی که در این وبلاگ درج خواهد شد حول محور تاریخ و فرهنگ و باستانشناسی ایران
می چرخد. عکسهایی نیز در این مورد جهت جلب توجه خوانندگانی گرامی به تاریخ ایران ارائه خواهم داد که توسط بنده یا عکاسان آماتور یا حرفه ای دیگر برداشته شده است.
بعضی از متنها مقالات انتقادی است. چون معتقدم برای ساخت ایرانی بزرگ و شکوفایی مجدد تمدن اسلامی که از ایران دوباره در حال نوزایی است باید درون را درست کرد. در خلال مطالب یاد شده مقالاتی دیگر از موضوعات پراکنده جهت تنوع بیشتر ارائه می شود که ممکن است بعضی از این متنها بسیار کوتاه و در حد طرح یک موضوع و یا طرح یک سوال باشد.
امیدوارم مطالب و مقالات این وبلاگ با توجه به دانش بسیار ناقص بنده در این حد باشد که رضایت خاطر خوانندگان گرامی را فراهم آورد.
پیروز باشید