خاطرم هست در سال های گذشته در کلاس درسی در دوره کارشناسی بحث مردن انسان ها پیش آمد. استاد فقیدم مرحوم دکتر شهواری که همیشه از او به عنوان بزرگمرد استادان تاریخ یاد می کنم، از ما پرسید: دوستان عزیز کدامیک از شماها تألیف، مقاله و ... دارید؟ همه سکوت کردیم؛ استاد با تعجب گفت: هیچکدام نوشته ای ندارید؟ همه گفتیم: نه؛ استاد ادامه داد پس همه شما زمانی که از دنیا رفتید می میرید و کسی همیشه زنده است که از خود اثری و یا نوشته ای برجای گذاشته باشد.
از آن روز به بعد و با توجه به اینکه پیش از آن برای برخی از نشریات محلی مطلب می نوشتم، تصمیم گرفتم که گستره نوشته هایم را بیشتر کرده و تألیفی از خود برجای بگذارم و خلاصه اینکه از فردای آن روز کارم را شروع کردم و پس از انتخاب موضوع و طی کردن روند نوشتن و پس از گذشت چهار سال و اندی کار و تلاش میدانی و کتابخانه ای و صرف زمان و هزینه بسیار کتابی تحت عنوان "برگی از تاریخ و فرهنگ مازندران" را تألیف نمودم که خوشبختانه به عنوان یک کتاب ارزشمند مورد توجه بسیاری از اساتید بزرگوار نیز قرار گرفت.
سپس با خوشحالی فراوان از اینکه توانستم در علوم انسانی تولید علم، تولید فکر و یا هرچیز دیگر که نام آن باشد، انجام دهم جهت اخذ مجوز چاپ نیز اقدام کردم که پس از مدتی در این کار نیز پس چند بار اصلاحیه خوردن موفق شدم. خلاصه اینکه فرآیند تألیف که چهار سال و اندی آن صرف تحقیق و نگارش و ویراستاری و ویرایش و طراحی روی جلد و... و یک سال نیز صرف دریافت مجوز چاپ و... شد را پشت سر گذاشته و آماده چاپ اولین اثر خود شدم تا بتوانم طبق فرموده استاد فقیدم همیشه زنده بمانم.
اما از اینجا به بعد داستان عوض شد، چراکه معمولاً در این اوضاع و احوال کتاب و کتابخوانی تیراژ بیشتر از 1000 نسخه برای هر عنوان کتاب کاری غیر منطقی است، بنابراین قرار شد بنده هم کتاب 440 صفحه ای خود را با تیراژ 1000 نسخه به چاپ برسانم و با توجه به اینکه این اثر دارای عکس و نقشه نیز هست هزینه چاپ آن دست کم 9 میلیون تومان است، یعنی هر نسخه دارای 9 هزار تومان هزینه چاپ می باشد. حال با توجه به اینکه این کتاب، کتابی محلی و کم فروش محسوب می گردد و از طرفی مردم کتاب نخوان ما نیز در این تورم و گرانی قدرت خرید آن را داشته باشند، قیمت پیشنهادی و مناسب جهت فروش آن 12 هزار تومان است.
خب، شاید فکر کنید 3 میلیون تومان برای مؤلف باقی می ماند و دستمزد پنج سال زحمتش را که می شود به احتساب هر ماه 50 هزار تومان!!! دریافت می کند. البته موضوع به همین جا ختم نمی شود و ما هزینه حین تحقیق را نیز محاسبه نکردیم. داستان از این قرار است که طبق رسم معمول، 100 جلد از اثر نزد شخص نویسنده جهت اهدا به نزدیکانش باقی می ماند و آن چه که برای فروش به کتابفروشی ها می رود 900 جلد است که از مابه التفاوت هزینه و فروش آن 1 میلیون و 800 هزار تومان باقی می ماند، اما باز هم این پایان کار نیست، چه اینکه 35 تا 40 درصد از درآمد حاصل از فروش کتاب متعلق به کتابفروشی است، یعنی اگر از قیمت کل 900 جلد کتاب که برابر با 10 میلیون و 800 هزار تومان است، 35 درصد کسر شود، مبلغ 7 میلیون و 20 هزار تومان آن باقی می ماند، یعنی به عبارت دیگر نویسنده نزدیک به دو میلیون تومان بدهکار می شود و این تازه در خوش بینانه ترین حالت است، یعنی اینکه انتشاراتی منصف باشد و کتاب طی چند ماه به فروش برسد که معمولاً این گونه نیست، یعنی اگر انتشاراتی هم که منصف باشد حداقل یک سال طول می کشد تا کتاب به فروش برسد.
حال داستان زمانی جالب تر می شود که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که بانی اصلی نشر کتاب است نیز هیچ کمکی حتی به عنوان وام برای چاپ و نشر کتاب به مؤلفین در نظر نگرفته و اگر هم گرفته، شاید برای همه نگرفته است، چراکه در چندباری که به سازمان فرهنگ و ارشاد مازندران مراجعه کردنم مسئولین ذیربط اذعان داشتند که از این وام ها خبری نیست و همچنین این سازمان و وزارتخانه محترم هیچ کمکی در خرید یا فروش آثار چاپ شده نیز به نویسندگان ارائه نمی دهند.
احتمالاً خوانندگان گرامی حس کنند که شاید بنده در پی موضوعات تجاری نشر هستم، اما واقعاً اینگونه نیست و این نکاتی که گفته شد حداقل مشکلات پژوهشگران در امر نشر آثار است و حداقل انتظاری است که یک نویسنده پس صرف سال ها زمان و هزینه از نهادهای ذیربط دارد.
این روزها کتاب دومم هم رو به پایان بود و بخش زیادی از داده های کتاب سومم را نیز جمع آوری کرده بودم، ولی دیگر شوقی برای نوشتن نیست. با خودم گفتم پژوهش و یا تولید علم در کشور به چه قیمتی؟ به قیمت صرف هزینه های هنگفت و بی نتیجه و رفتن زیر بار قرض و وام؟ و یا به پیری رساندن جوانی بدون اینکه کسی حمایت و حتی توجه کند؟
استاد فقیدم، یادت بخیر، نور به قبرت ببارد و در پناه کسی باشی که گفت: "ن والقلم ومایسطرون" اما فکر می کنم اگر کسی ننویسد و برای همیشه بمیرد، خیلی بهتر است تا اینکه بخواهد با نوشتن زنده بماند ولی زجر بکشد، شاید تو هم بخاطر همین زجرها خیلی زود چهره در نقاب خاک کشیدی و از بینمان رفتی تا شاهد درد کشیدن شاگردانت نباشی، شاید......