سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها ! شکستگی ام را جز لطف و مهر تو درمان نمی کند ... آتش درونم را جز دیدارت خاموش نمی سازد و درد اشتیاقم به تو را جز نگریستن به چهره ات، بهبود نمی بخشد . [امام سجّاد علیه السلام ـ در نیایشش ـ]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
مازندران ، ایران ، خلیج فارس ، نفت ، هاشمی رفسنجانی ، هخامنشیان ، مسئولین ، کسروی ، داریوش ، امارات متحده عربی ، ساری ، ساسانیان ، صفوی ، اعراب ، فساد ، قاجار ، تاریخ ، تاریخ اسلام ، تاریخ ایران ، تاریخ مشروطه ، تنگه هرمز ، جزایرخلیج فارس ، جمهوری اسلامی ، جنگل خوران ، جنگلهای شمال ، حکومت مذهبی ، حکومت ملی ، خانمها ، تخریب محیط زیست ، تروریست ، تن فروشی ، تنب بزرگ ، تنب کوچک ، ایران باستان ، ایرانی ، باغداری ، ببرمازندران ، برنجهای آلوده ، بزگراه تهران-شمال ، بهشهر ، بی بی سی ، بیانی ، پول سیاه ، .معانی فارسی لغات عربی دبیرستان . ، آثار فرهنگی ، آذربایجان ، آهن ، ابو موسی ، احمدی نژاد ، ارگانهای دولتی ، اروندرود ، استرابن ، استعمار ، اسلام ، اسلام و ایران ، اشکانیان ، قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران ، کارشناسی ارشد تاریخ ، کتیبه ی بیستون ، کرمان ، کروبی ، فوتبال ، اقتصاد ، صنعت چوب ، صیانت از جنگلها ، طبری ، عرب ، عربی ، علوم سیاسی ، فارسی ، فتنه ، فحشا ، فرح دیبا ، سنتو ، سیاست و اقتصاد ، سیاسی ، سیستمهای حکومتی ، شورش ، انتخابات ، انقلاب اسلامی ایران ، انقلاب سفید ، انگلیس ، اوباش و اراذل ، دانشگاه ، دختران ، دختران ایرانی ، دروغ ، دریای عمان ، دریای فارس ، دشمن ، رضایی ، زبان ، زبان فارسی ، زرین کوب ، زمین خواری ، سادات ، کشاورزی ، کشتی ، کشورهای عربی ، کمبریج ، کنکور ، کودتای 28مرداد ، گویش مازندرانی ، مادها ، مسلمان ، مصر ، مغول ، منابع ، منابع کارشناسی ارشد ، نظامی ، مازندرانی ، مازیار ، مالیات ، مرکبات ، هوتو ، یونان ، هخامنشی ، هاشمی ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :5
بازدید دیروز :25
کل بازدید :283451
تعداد کل یاداشته ها : 69
103/9/1
2:48 ع

با سلام خدمت همه مخاطبین گرامی. پیش از اینکه این مطلب رو بخونید باید عرض کنم که نویسنده مقاله دوستم آقای محمدمهدی سلیمی، جوانترین دانشجوی دکترای استان مازندران و یکی از جوانترینهای کشوره که من با اجازش مقاله رو خلاصه کردم. پاینده باشید.

میرزابراهیم خلیفه سلطان

میرزاابراهیم خلیفه‌سلطان از علمای شیعی نیم? دوم قرن یازده هجری و فرزند عالم مشهور شیعی، سلطان‌العلمای مازندرانی است. پدرش علاءالدین حسین فرزند رفیع‌الدین محمد مرعشی حسینی، به «سلطان‌العلما» و «خلیفه‌سلطان» معروف بود و به دلیل وزارت اعظم دو پادشاه صفوی و نیز تسلط علمی‌اش از نامداران قرن یازدهم هجری است.

تبار و نسب خلیفه‌سلطان از جانب پدر به بنیان‌گذار حکومت مرعشیان «میرقوام‌الدین‌ مرعشی» معروف به میربزرگ (م781 ه.ق) می‌رسد که شهرت فراوان ایشان باعث شده نسل پس از ایشان را به نام مرعشی بشناسند (فلسفی، 1391: 313). نسب میرزاابراهیم با 30 واسطه به حضرت امام سجاد (علیه‌السلام) می‌رسد؛ نویسند? ریاض‌العلما نام هر 30 واسطه را ذکر کرده است که در میان آنان و پس از میربزرگ، سه تن از حاکمان محلی ساری دیده می‌شوند. اما در نسب‌نامه‌ای که مرحوم آیت‌الله مرعشی نجفی استخراج کرد، نام پنج تن از حاکمان ساری آمده است (دانش‌پژوه، 1347: 98).

پدربزرگ میرزاابراهیم، میرزا‌محمد رفیع‌الدین خلیفه، دیرزمانی و تا آخر عمر در دربار شاه عباس اول مقام صدارت داشت. مادربزرگ وی نیز از خاندان سادات شهرستان (یا شارستان، نام محلی در اصفهان) بود (مدرس تبریزی، 1369: 3/69؛ موسوی خوانساری، بی‌تا: 2/346). پدرش سلطان‌العلما نیز از بزرگان نام‌آور تاریخ فقه شیعه است و حاشی? وی بر معالم‌الصول هنوز جزء سه حاشی? برتر و معروف این کتاب به شمار می‌رود. نیز در دو دورة هفت و هشت ساله، وزارت اعظم شاه عباس اول، شاه‌ صفی و شاه عباس دوم را بر عهده داشت. این که پدران وی از چه سالی در اصفهان رحل اقامت افکندند، به روشنی معلوم نیست، اما با توجه به رخدادهای پیش از سقوط سلسل? مرعشیان در مازندران، جد اعلای او نظام‌الدین علی برای در امان ‌ماندن از آسیب درگیری‌های درون خاندانی به اصفهان مهاجرت کرد (دانش‌پژوه، 1347: 98).

میرزاابراهیم در سال 1038 قمری دیده به جهان گشود. مادرش آمنه بیگم دختر شاه عباس اول بود و پدرش در آن روزگار وزیر اعظم. اما به دلیل بدگمانی شاه‌ صفی اول به پدرش، وقتی سه سال داشت، او و سه برادرش را به دستور شاه‌ صفی کور کردند. دربار? این حادثه در ادامه بیشتر توضیح خواهیم داد. اما این بزرگ مرد با وجود نابینایی از علما و محققان شاخص عصر خود بود و در علوم مختلف از جمله فقه و اصول و رجال و علوم غریبه تسلطی فوق‌العاده داشت. در تکمل? امل‌الآمل چنین آمده که «میرزاابراهیم مذکور فاضل و محقق و ماهر متقن و متتبع کتاب و دفاتر بود... میرزای مذکور با آن‌که از سه سالگی اعمی (نابینا) شده بود، اما با وجود عدم بصر بر تمام اصحاب نظر و ارباب بصر فائق شده بود و گوی سبقت از امثال و اقران می‌ربود». در همین کتاب حکایتی از زندگی ایشان نقل شده که از تسلط فوق‌العاد? علمی ایشان خبر می‌دهد (کشمیری، 1387: 251).

از میرزاابراهیم چند اثر علمی برجای مانده، از جمله حاشیه بر کتاب‌های الروضة البهیه و مدارک الاحکام، که هر دو کتاب از مهم‌ترین کتاب‌های فقهی آن عصر و روزگار بودند.

گرچه کلمات تاریخ‌نویسان در این مورد بسیار مشوش است، اما گفته‌اند وزیر دربار شاه‌ صفی ‌دوم هم بود (مدرس تبریزی، 1369: 3/57؛ طاهری شهاب، 1381: 192). اگر این موضوع حقیقت داشته باشد، نشان دهند? قرب و نزدیکی او به دربار صفوی است.

میرز‌اابراهیم در سال 1098 قمری در 60 سالگی دارفانی را وداع گفت. مدفن او در روستای حمید‌آباد ساری واقع شده و امروزه به نام امامزاده ابراهیم خلیفه‌سلطان زیارتگاه مردم است (فقیه، 1389: 296). از آن‌جا که مدفن میرزا‌ابراهیم در روستای حمید‌آباد ساری است، ممکن است این پرسش مطرح شود که مگر ایشان زمانی در پایتخت وزیر دربار نبود، پس در ساری چه می‌کرد؟ احتمال آن که به دلیل فشار تعصبات مذهبی دربار، وی ناچار به هجرت به مازندران شده باشد کم نیست. در آن سال‌ها بسیاری از دانشمندان و شاعران و فرهیختگان حتی به کشور هند مهاجرت می‌کردند. فضای حاکم بر دربار کشور و مدارس و محافل علمی قطعاً نمی‌توانست جایگاه مناسبی برای دانشمندی عقل‌گرا همانند میرزاابراهیم باشد. علت و زمینه‌های این فضا را باید در مجالی دیگر به بحث نشست. حدس می‌زنیم شاید وی برای سرکشی به املاک اجدادی به ساری آمده بود. مگر ادعا شود میرزا‌ابراهیم والی فرح‌آباد بود که برای این ادعا سندی در دست نیست.مرتضی پسر وی نیز که از ناموران معاصر نویسند? ریاض العلما بود، در ساری سکونت داشت (افندی، 1389: 5/332).

 

 

ماجرای جنایت شاه‌ صفی

بالاترین مقام درباری ایران در عصر صفوی، وزارت اعظم بود. در دور? سلطنت شاه عباس، هفت شخصیت مهم سیاسی به مقام وزیر اعظم رسیدند. هفتمین و واپسین وزیر که تا مرگ شاه در 1038 ه.ق و پس از آن تا 1041 بر مسند وزارت تکیه زده بود، سلطان‌العلما خلیفه‌سلطان بود که پس از مرگ سلمان‌خان استاجلو در سال 1033 به مهم‌ترین جایگاه کشور پس از شاه دست‌یافت (فلسفی، 1391: 1249).

هنگامی که شاه عباس پس از چهل و دو سال سلطنت، در روز جمعه 24 جمادی الاول 1037 در کاخ تابستانی‌اش در اشرف (بهشهر) این دنیا را ترک کرد، پسری در خانواده‌اش نداشت تا جانشین وی شود. به همین جهت سلطان‌العلما به عنوان رئیس شورای سلطنت و عیسی‌خان قورچی‌باشی (بزرگِ طوایف قزلباش) در روز 25 جمادی‌ اول 1037 در کاخ اشرف مازندران، سام‌میرزا (شاه‌ صفی) را به‌عنوان شاه جدید معرفی کردند (نژاد اکبری، 1388: 214). برخلاف شاه عباس که احترام ظاهری علمای دین را حفظ می‌کرد، شاه‌ صفی در فکر نگه‌داشتن اقتدار حکومتش و نابودی اشخاصی بود که احتمال می‌داد برای سرنگونی وی دسیسه کنند، حتی اگر همانند سلطان‌العلمای مازندرانی از مجتهدان و دانشمندان نامدار باشند. شهرت شاه‌ صفی به بی‌مبالاتی در می‌خوارگی، کشتن مخالفان حتی آنان که در زندان محبوس بودند، دستور به قتل امام‌قلی‌خان (فاتح هرمز و قهرمان نبرد با پرتغالیان) و...، تنها گوشه‌هایی از 15 سال حکومت این پادشاه بدنام است (صفت‌گل، 1388: 72).

سست اعتقادی، بدگمانی و کین? شاه‌ صفی از اطرافیان پدرش، سرانجام وی را برآن داشت تا دست به جنایتی هولناک بزند. شاه‌ صفی در شب 27 رجب 1041 دستور داد عیسی قورچی‌باشی را که از بزرگ‌ترین ملازمان و وفاداران و داماد پدربزرگش بود، به همراه سه پسرش سر بریدند و در همان مجلس، پسران خلیفه‌سلطان را در برابر چشمان پدر و مادرشان کور کردند. پسران تنی چند از دیگر مقربان پیشین را که شاه‌ صفی گمان می‌کرد برای بقای سلطنت خطرساز هستند نیز گردن زدند. در همان شب، خلیفه‌سلطان معزول اعلام شد و مقام وزارت به میرزاابوطالب خان رسید که در عصر شاه عباس به دلیل افراط در شراب‌خواری و مصاحبت با مخالفان شاه معزول شده بود. او هم دو سال بعد به دستور شاه‌ صفی کشته شد (فلسفی، 1391: 313).

نویسند? کتاب تذکر? مآثر‌الباقریه از ریاض‌العلما نقل می‌کند که علت عزل سلطان‌العلما از صدارت، اعتراض ایشان به رفتارهای سفیهان? شاه‌ صفی بود (وفا‌ زواره‌ای، 1385: 1/327). تذکره‌نویس معروف عصر صفوی محمدطاهر نصرآبادی نیز علت عزل خلیفه‌سلطان را سعایت بدگویان می‌داند (نصرآبادی، 1342: 16). پس از این حادثه خلیفه‌سلطان به قم تبعید شد و دو سال (و به نقلی تا پیش از 1050) در قم به تحقیق و تألیف پرداخت (البته وی بعداً در عصر شاه عباس دوم دوباره به مقام وزارت اعظم رسید و تا 1064 که از دنیا رفت، به این مسند اشتغال داشت).

این حادث? تلخ در زندگی میرزاابراهیم وقفه ایجاد نکرد. وی با مشقت بسیار و از راهی که متأسفانه بر ما نامعلوم مانده، به تحصیل علوم دینی پرداخت. برادران وی که آن‌ها نیز قربانی این جنایت شده بودند، همانند وی از کسب دانش غافل نماندند و آن‌ها نیز هم‌چون ستاره‌ای در آسمان تاریخ خاندان مرعشی می‌درخشند. میرزاعبدالله افندی در شرح احوال میرزالطف‌الله حسینی خلیفه‌سلطانی، برای نسل به یادگار مانده از خلیفه‌سلطان تعبیر «خان? بزرگواری و پارسائی» را به‌کار می‌برد. به راستی رونق علوم اسلامی در نسل پس از این بزرگ‌مرد تحسین برانگیز است (افندی، 1390: 4/521).

دیگر برادران میرزاابراهیم نیز از نامداران اصفهان بودند. میرزا سید حسن جد خاندان خلیفه‌سلطانی در اصفهان است، فرزند او میرزامحمدباقر از رجال نامدار دربار صفوی بود. میرزاعلی به تدریس اشتغال داشت و استاد برادر خود میرزارفیع‌الدین بود. میرزامحمد رفیع‌الدین نیز از دانشوران علم فقه و حدیث بود و هم‌چون برادران مقام اجتهاد را از پدر تقلید کرد. پسر او میرزافتح‌الله نیز دانشوری نویسنده در فقه و حکمت اسلامی بود. جمعی از بزرگان این خاندان در امام‌زاده «سِتّی فاطمه» (ستی=سیدی=بانوی من) در محل? چهارسوق اصفهان مدفونند (همان: 2/78).

 

 

منابع

1- آصف فکرت، محمد (1373)، مصنفات الشیعه، ترجمه و تلخیص الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج 2، مشهد: آستان قدس رضوی.

2- استرآبادی، سید حسن بن مرتضی (بی‌تا)، از شیخ صفی تا شاه‌ صفی، تهران: علمی.

3- افندی اصفهانی، میرزاعبدالله (1390)، ریاض‌العلما و حیاض الفضلا، ترجمه محمد باقر ساعدی، ج 2، چ 2، مشهد: آستان قدس رضوی.

4- حر عاملی، شیخ محمد (بی‌تا)، امل الآمل، با حاشی? افندی، قم: کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی.

5- سبحانی، جعفر (1376)، موسوع? طبقات فقها، قم: موسس? امام صادق علیه‌السلام.

6- سیوری، راجر (1379)، ایران عصر صفوی، ترجم? کامبیز عزیزی، چ 8 ،تهران: مرکز.

7- صفت‌گل، منصور (1388)، فراز و فرود صفویان، تهران: کانون اندیشه جوان.

8- ـــــــــــــــــ (1381)، ساختار نهاد و اندیش? دینی در ایران عصر صفوی، تهران: رسا.

9- طاهری شهاب، سید محمد (1381)، تاریخ ادبیات مازندران، به کوشش و تصحیح زین‌العابدین درگاهی، تهران: رسانش.

10- فقیه بحرالعلوم، محمد مهدی (1389)، تاریخ تشیع و مزارات ساری، قم: وثوق.

11- فلسفی، نصرالله (1391)، زندگانی شاه عباس اول، تهران: نگاه.

12- کشمیری، محمدعلی (1387)، نجوم السما فی تراجم العلما، تصحیح میرهاشم محدث، چ 2، تهران: شرکت چاپ و نشر بین‌الملل.

13- موسس? دایره‌المعارف فقه اسلامی، مجل? فقه اهل بیت، قم، زمستان 1388، ش 60، 134

14- مدرس تبریزی، محمد علی (1369)، ریحانه الادب، چ 3، تهران: کتاب‌فروشی خیام.

15- موسوی خوانساری، میرزا محمدباقر (بی‌تا)، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، ج 3، قم: اسماعیلیان.

16- نژاد‌اکبری، مریم (1388)، شاه عباس کبیر، چ2، تهران: نشر کتاب پارسه.

17- نصرآبادی، محمدطاهر (1342)، تذکر? نصرآبادی، با تصحیح وحید دستگردی، تهران: کتاب‌فروشی فروغی.

18- وفا‌زواره‌ای، محمدعلی (1385)، تذکره مآثر‌الباقریه، محقق حسین مسجدی، اصفهان: سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان.


93/8/21::: 10:6 ص
نظر()
  
  

هر زمان نام هنر یا صنایع دستی به گوشمان می رسد، بی اختیار نام شهرهایی چون اصفهان، تبریز، کاشان، کرمان و... در ذهنمان تداعی می شود که دارای صنایع دستی پرفروغ و پردرآمدی هستند. به خصوص شهر اصفهان که در رونق صنایع مختلف دستی و هنری مشهورتر از دیگر شهرهاست، به طوری که هر ایرانی با شنیدن نام این شهر می تواند هنرها و صنایع دستی آن را برشمارد که از این میان هنر فرش­بافی، میناکاری، قلم زنی، نگارگری و دیگر هنرها سرآمد این صنایع هنری می باشند.

حال اگر نه از یک ایرانی بلکه از یک مازندرانی یا یک شهروند ساروی خواسته شود تا یکی از صنایع دستی استان یا شهر خود را معرفی نماید چه پاسخی خواهد داشت؟ اولین هنری که به ذهن هر ایرانی و یا هر مازندرانی در خصوص هنر مازندران خطور می کند هنرهای وابسته به چوب مانند منبت کاری، مشبک کاری، معرق کاری، گره­ چینی و دیگر هنرهاست، ولی به راستی این هنرها در مازندران و ساری چقدر رونق داشته و شهروندان از طریق این صنایع دستی چقدر درآمد دارند؟

با توجه به وجود چوب­ های جنگلی و مرغوب در استان عقلانی است که صنایع دستی و هنری این رشته در استان و به خصوص ساری که پیشینه درخشانی در این زمینه دارد رونق داشته باشد ولی این چنین نیست. گذشتگانمان اساتید بسیار چیره دستی در همه شمال ایران و در کشور بودند که به عنوان مثال به خانه های قدیمی شهر ساری اشاره کرد که بسیاری از این خانه ها در محلات تاریخی شهر دارای درب و پنجرهای منبت کاری و مشبک کاری هستند که چشم هر بیننده ای را خیره می کند اما هم اکنون شهروندان عزیز ساروی از استفاده از این درب و پنجره ها محرومند.

همان گونه که گفته شد هنر منبت و معرق و مشبک کاری در مازندران و ساری پیشینه ای طولانی دارد به طوری که در قرون گذشته مازندران و ساری یکی از قطب های این رشته در کشور بوده اند، چرا که هم اکنون نیز می توان آثار هنری فاخری از این رشته ها را در موزه ها و بقاع امامزادگان شمال کشور مشاهده کرد که اثر هنرمندان مازندرانی و ساروی است. در این جا برای اثبات این سخن و همچنین برای آشنایی بیشتر از هنر و صنایع دستی که در اماکن مقدسه شمال کشور توسط هنرمندان مازندرانی تبلورایمانی یافته به نام برخی از آن ها و آثاری که هم اکنون از آن ها در شمال کشور باقی مانده است اشاره می گردد.

نام استاد

نام مکان

سال ه.ق

استاد محمد بن حسین نجار

صندوق مرقد طاهر و مطهر

804 ه.ق

استاد محمد علی نجار

صندوق امامزاده احمدرضا

821 ه.ق

استادشمس الدین بن استاد احمد

درب ورودی بقعه امامزاده عبدالله اترب نکا

843 ه.ق

استاد حسین نجار  

درب بقعه امامزاده یحیی ساری

846 ه.ق

استاد حسین نجار  

صندوق بقعه امامزاده یحیی ساری

849 ه.ق

استاد محمد بن حسین کیاکردی

درب ورودی مرقد طاهر و مطهر

849 ه.ق

استاد یوسف بن حسین نجار

یکی از درب های ورودی مرقد طاهر و مطهر

849 ه.ق

استاد پیروز نجار بن شمس نجار

یکی از درب های ورودی امامزاده ابراهیم

849 ه.ق

استاد فخرالدین بن استاد علی نجار

درب ورودی جدیدتر امامزاده یحیی ساری

850 ه.ق

استاد سیف الدین بن حاجی نجار

درب ورودی بقعه آقا مشهد

860 ه.ق

استاد حسین بن استاد احمد نجار ساروی

درب ورودی امامزاده قاسم بابل

870 ه.ق

استادحسین بن استاد احمد نجار ساروی

درب وردوی امامزاده احمد (بلند امام)

873 ه.ق

استاد محمد شاه نجار لاریجانی

یکی از درب های ورودی مرقد سلطان حاجی

874 ه.ق

استاد حسین بن استاد احمد نجار ساروی

درب ورودی شاهزاده حسین ساری

890 ه.ق

استاد محمدبن استاد حسین نجار ساروی

درب ورودی امامزاده عبدالله

897 ه.ق

استاد بهرام بن استاد محمد نجار ساروی

درب ورودی مسجد امامزاده عباس

899 ه.ق

استاد حسین بن استاد خوشنام نوری

 صندوق امامزاده قاسم

900 ه.ق

استاد اسماعیل نجار آملی

درب امامزاده ابراهیم 

905 ه.ق

استاد محمدبن حسین نجار ساروی

بقعه امامزاده ابراهیم آمل

925 ه.ق

استاد مشهدی گلبابا

درب ورودی بقعه سلطان احمد

1100 ه.ق

استاد محمدبن استاد عباسعلی

صندوق بقعه دانیال پیغمبر شوش

1220 ه.ق

استاد جعفر لورایی

بقعه آقا عبدالرضا

1320 ه.ق

 

(این فهرست از کتاب معماری ایران اثر دکتر محمدیوسف کیانی گرفته شده است که توسط انتشارات سمت در سال 1385 به چاپ رسیده است.)

 این اسامی که در این فهرست از نام اساتید و منبت کار و نجار آمد تنها نمونه ای اندک از نام های اساتید مازندرانی است که در سراسر شمال ایران از گنبدکاووس امروزی در شمال شرق تا آستارا در شمال غرب و شوش و دیگر نقاط کشور آثاری از خود برجای گذاشته اند. همچنین اگر به این فهرست دقت شود روند رونق این هنر را در مازندران از 600 سال گذشته تا قرن حاضر می توان مشاهده کرد. بی گمان این هنر پیشینه ای بسیار بیشتر در مازندران دارد و چون اکثر آثار چوبی کهن تخریب و یا به سرقت رفته اند نمی توان در خصوص آن اظهار نظر کرد.

حال پرسشی که در این جا مطرح می شود این است که در سال های اخیر در مازندران و ساری چه اتفاقی افتاده که به جای ساری و مازندران شهر ملایر در استان همدان قطب منبت کاری کشور شده است؟

سازمان میراث فرهنگی، شهرداری و دیگر نهادهایی که می توانند این هنرها را گسترش داده و برای جمعیت کثیری از جوانان منبت کار، مشبک کار و... که دارای توانایی بسیاری بالایی در سطح کشور هستند و از بیکاری نیز رنج می برند کارآفرینی و اشتغال زایی نماید؟

موضوع زمانی اسفبارتر است که با توجه به توانمندی ­های بسیار بالای ساری و مازندران در هنرهای وابسته به چوب در بازارهای ساری و دیگر شهرهای استان مغازه­هایی دیده می­شود که مجسمه­ های چوبی با دستگاه تراشیده شده را که از کشورهای آفریقایی، چین و کشوهای آسیای جنوب شرقی وارد کشور می­شود که به هیچ­روی با فرهنگ ایرانی اسلامی سازگار نبوده و بعضاً نمایشی از زنان و مردان عریان است، به قیمت گزاف به مردم می­فروشند.

این اتفاق­ها در حالی در جریان است با چوب جنگل­های مازندران چرخ صنعت مبل ­سازی و صنایع چوبی تهران می چرخد و مسئولین محترم نیز کلاً به آن فکر نمی­کنند، نه حمایتی توسط سازمان میراث فرهنگی صنایع دستی و گردشگری، نه بازار بزرگی توسط شهرداری و نه هیچ بسترسازی دیگر در بخش صنایع دستی صورت نمی­گیرد و این گونه است که هنر فرش بافی در مازندران در این حد پیشرفته است که چند هزار نفر از خانم ها نه برای تولید، بلکه تنها به هدف بیمه شدن در کلاس­های آموزشی این هنر شرکت کرده تا با دریافت مدرک این رشته بیمه شوند و از تولید نیز خبری نباشد و در رشته ­های دیگر هم وضعیت به همین­ گونه است و بسیاری از آقایان هم پس از دریافت مدرک هنرهایی چون منبت کاری معرق کاری و ... به علت عدم درآمدزایی به کارهای دیگر روی آورده اند. ساخت بازار هنر و یا صنایع دستی که برای هنرمندان ایجاد درآمد نماید هم به کلی در برنامه مسئولین و مدیران شهری نیست. سازمان میراث فرهنگی صنایع دستی! وگردشگری هم تنها این نام را با خود یدک کشیده و فعالیت­های آن در حد برگزاری چند نمایشگاه سالانه محدود شده است و با همه این مسائل انتظار داریم ساری در رتبه های نخست نرخ بیکاری و در رتبه های پایانی توسعه هم نباشد!!!!

 

 

  

 

 


93/5/15::: 10:1 ص
نظر()
  
  

1)

برای بازدید از اماکن باستانی شمال شرق کشور و پژوهش در مورد یکی از اماکن باستانی آن به همراه یکی از دوستانم به سمت آن شهر و آن مکان حرکت کردیم.

یکی از دوستان قدیمی من ساکن آن شهر است و حدود هشت سالی بود که او را ندیده بودم و تنها تلفنی با هم در ارتباط بوده ایم و قرار شد که سری هم به او بزنم و احوال او را هم بپرسم.

بالاخره ساعت 11 به آن شهر رسیدیم و پس از انجام کارهایمان حدود ساعت یک بعدازظهر راهی منزل رضا-دوستم- که نگهبان یک شرکت در شهر خود است، شدیم. رضا با رویی باز و خوشحال ما را به خانه اش برد و خلاصه این که پس از صرف ناهار سر صحبت باز شد و از خاطرات و دیگر دوستان و ... سخن به میان آمد و من هم برای او موضوع پژوهشمان را توضیح دادم.

رضا گفت: خوش به حالتون، شما باستان شناس هستید و وضعتون خوبه، گنج درمیارید و...  بعد من برای این که او را متوجه کنم باستان شناسی یعنی چه؟ شروع به توضیح کردم و گفتم: نه اینطور که تو فکر می کنی نیست. کار ما مطالعه فرهنگ و زندگی و ... گذشتگان و بازسازی فرهنگی آن در این دوران است و بالاخره کلی توضیح دادم.

وقتی که حرفهایم به پایان رسید دوباره رضا گفت: ای بابا فلانی تا دیروز هیچی نداشت که بخوره اما از زمانی که گنج درآورده بیا و وضعشو ببین. داره همه ی شهر رو میخره.....

2)

حالم خوب نبود و کسالتی برایم پیش آمده بود. تصمیم گرفتم نزد پزشکی که دوست چندین و چند ساله پدرم است بروم...آقای دکتر هم بنده را برای ادامه معالجات نزد پزشک دیگری فرستاد. من هم همان روز نزد آن پزشک رفتم که او هم بنده را برای رادیولوژی و انجام آزمایشات و... به بیمارستان فرستاد.

فردای آن روز هم نتایج آزمایشات و عکس ها را به پژشک  معالج نشان دادم. او پس از دیدن عکس ها گفت: شما با گرد و خاک سرو کار دارید؟ گفتم: بله بعضی وقت ها. گفت: شغلتون چیه؟ گفتم: باستان شناس هستم. همین که این جمله را گفتم، گفت: پس ماشاالله باید وضعتون خوب باشه. بعد ادامه داد: یک بار با چند نفر از دوستانمون رفتیم جنگل، یه جایی رو دیدیم که پر از سفال شکسته بود و یکی از دوستانم گفت دستگاه فلزیاب بیاریم و اونجا رو بگردیم....

حرف هایش را قطع کردم و گفتم: شما چی گفتید؟ گفت من زیاد مایل به این کار نبودم و دیگه هم نمیدونم چیکار کردند. وقتی نوشتن نسخه تمام شد به من گفت: امکان داره شماره شما رو داشته باشم؟ چون ما یه زمینی تو یکی از مناطق ییلاقی خریدیم که توی زمینش پر از سفاله....

خواستم بهانه ای بیاورم ولی آماده ی نوشتن شماره شد و من هم شماره ام را به او دادم و از مطب خارج شدم.

3)

تلفنم زنگ خورد. شماره ناشناس بود. معمولاً به شماره های ناشناس جواب نمی دهم که همیشه بخاطر این موضوع با دوستانم بحث دارم. این بار هم جواب ندادم ولی دیدم سمج شد.

جواب دادم... بفرمایید! ....الو سلام......علیکم السلام، بفرمایید.....فرهاد هستم.... کدام فرهاد؟ فرهاد..پسر حاج محمد، یک کوچه پایین تر از خونتون مغازه داریم...بله به جا آوردم. حالتون خوبه؟ ....ممنونم. اگه اجازه بدید حتماً باید شمارو ببینم. کی وقت دارید؟ ... امروز بعدازظهر که میام مغازه پدرتون خرید کنم شما رو می بینم.... ممنونم. خداحافظ.

فرهاد و خانواده اش یک کوچه پایین تر زندگی می کنند. حدود سی ساله است و معتاد و به خاطر اعتیادش همسرش از او جدا شده و او با پدر و مادرش زندگی می کند. به هرحال نزدیک غروب برای خرید به مغازه پدرش رفتم که دیدم فرهاد پشت دخل ایستاده. بعد از احوالپرسی کمی این طرف و آن طرف کرد و از پایین دخل یک نایلون مشکی درآورد و گفت: آقا مهندس اگه میشه اینو ببینید. گفتم: این چیه؟ گفت: خاکه!!! گفتم: خاک؟ گفت: بله، بعد گره نایلون را باز کرد و خاک را نشانم داد و گفت: دیشب با بچه ها رفته بودیم اطراف یکی از روستاها رو کندیم. اولش خاک سیاه بود، بعد ماسه بود و بعد هم این خاک. می خواستم بدونم که به نظر شما این خاک "بار" رو نشون میده؟ بعد ادامه داد، میگن "بارش" طلسم داره...

...حال خودم رو نفهمیدم، احساس کردم یک نفر با پتک به سرم ضربه می زند. نمی دانستم به حماقت فرهاد بخندم و یا برای باستان شناس بودنم  گریه کنم؟ چیزی نگفتم و از خرید هم  منصرف شدم و سرم رو پایین انداختم و از مغازه خارج شدم. فرهاد داد زد:آقا مهندس من که چیزی نگفتم ناراحت شدی!!! جوابش را ندادم از او دور شدم و فقط اینطور خودم را راضی می کردم که حداقل یک چیز را در ادبیات حفاران غیرمجاز یاد گرفتم. بار= گنج = آثار فرهنگی

4) از کاوش یکی از محوطه های استان لرستان برمی گشتم. به تهران رسیدم و از آنجا با اتوبوس راهی ساری شدم. مرد جوانی با کت و شلوار شیک کنارم نشست. از نوع پوشش و رفتارش می شد تشخیص داد که فردی تحصیل کرده است. بعد از طی مسیر، دوستم مهیار که اوهم یک باستان شناس است زنگ زد و چند بحث کوتاه باستان شناسی را با هم تبادل نظر کردیم و بعد خداحافظی کرد. وقتی صحبتم تمام شد احساس کردم مرد جوان می خواهد چیزی بگوید ولی خجالت می کشد. بالاخره دل به دریا زد و خودش را جمع و جور کرد و پرسید: ببخشید شما باستان شناس هستید؟ گفتم: بله گفت: من چند سؤال دارم میتونم بپرسم؟ گفتم: خواهش می کنم، بفرمایید.

گفت: شما چطور قدمت اشیاء باستانی رو تشخیص میدید؟

گفتم: روش های مختلفی هست که دو روش کلی وجود دارد. یکی روش های باستان شناسی  مانند مقایسه یافته ها، بررسی هنر و معماری، تکنیک های ساخت و... روش دیگر هم از طریق روش های آزمایشگاهی و...که به طور مختصر برایش توضیح دادم....

بعد از چند پرسش و پاسخ دیگر گفت: راسته که یکی از آقازاده­ ها در کار قاچاق اشیاء عتیقه دست داره؟ گفتم: خبر ندارم، انشاء الله که اینطور نیست. بعد ادامه داد، یکی از آشناهای ما فلزیاب داره و کارش حفاریه، میگه بعضی جاها طلسم داره بعضی جاها هم تله فیزیکی داره. راسته این چیزها؟ جواب دادم راستش من که تابحال به این چیزا برنخوردم ولی بدم هم نمیاد که که یک بار  این چیزهایی که آشنای شما دیده رو تجربه کنم.

مرد جوان وقتی دید به حرفش به دید طنز نگاه می کنم حرفش را قطع کرد و گفت: خوش به حالتون کار جذابی دارید. من رشتم برقه شاید من هم یک روز برای ارشد باستان شناسی بخونم....

و این است باستان شناس و باستان شناسی در ایران. باستان شناس در ایران پژوهشگر نیست، باستان شناس فرهنگ ساز نیست،.....باستان شناس یعنی گورکن، باستان شناس یعنی فلزیاب ناطق، باستان شناس یعنی رمال و طلسم شکن، باستان شناس یعنی گنج یاب....


93/2/18::: 9:22 ص
نظر()
  
  

بهار کم کم  از راه می رسد و در مازندران، نوروزخوانان با به راه افتادن در خیابان ها و کوچه ها آمدن بهار را مژده می دهند و با اشعاری شاد که بیانگر دیرنگی فرهنگ این مرزوبوم و دلبستگی مردم آن به ائمه اطهار  و آل محمد (ص) است به آوازخوانی می پردازند؛ بهار آمد، بهار آمد خوش آمد/ علی با ذوالفقار آمد خوش آمد.......... محمد یا محمد یا محمد/ برس فریاد امت یا محمد/ همین دین محمد برقراره/ علی در خدمت پروردگاره.......... و این روند در هزاره های متوالی و در سده های اسلامی همچنان پابرجاست و نشانگر فرهنگ کهن این مردم است...

روی خطابم با شماست آقای ضرغامی: در چند سال اخیر به مرحمت شما وقتی که به نوروز نزدیک می شویم، غصه و اندوه سراسر وجود مازنی ها را فرا می گیرد و نوروزخوانان نیز دیگر رمقی برای ستایش حضرت محمد (ص) و خاندان پاکش ندارند که اگر بخوانند جز غمنامه چیز دیگری ندارند که بسرایند.

نوروز که می شود باز هم مازنی ها باید با پخش هجونامه ای به نام "پایتخت"غم مسخره شدن توسط رسانه ملی!!! را در دل گیرند که گروهی دلقک که از آستین عده ای تفرقه انداز بیرون آمده اند، آن را تهیه کرده و گروهی نابخرد از آن حمایت می کنند و برخی ریاست دوستِ صندلی پرور در قبالش سکوت.

آقای مدیر رسانه، به زعم شما در سال های اخیر مازندرانی ها تاوان چه گناهی را می پردازند؟ آیا تاوان سرفرود نیاوردن در مقابل بیگانگان در طول تاریخ را می پردازند یا پاسداری از فرهنگ کهن ایران زمین را؟ آیا می بایست تاوان این را بپردازند که در سرزمین علویان زندگی می کنند؟ یا می بایست تاوان اهداء هزاران شهید و جانباز و.... و پشتیبانی از انقلاب را بپردازند؟

آقای ضرغامی از شما تعجب می کنم. چطور شما درک درستی از موضوع قومیت و اتحاد قومیتی در ایران ندارید و آتش بیار تئوری های تفرقه آمیز شدید؟ عملکرد فاجعه آمیزی را که در خصوص بختیاریهای عزیز به بار آوردید را چطور توجیه می کنید؟ اگر یک روزی کارد به استخوان مازنی ها برسد و آنان نیز تصمیم به کارهایی بگیرند که شایسته آبروی نظام نباشد چه پاسخی به افکار عمومی و خون شهیدان خواهید  داشت؟

آقای ضرغامی کاری نکنید که مردم احساس کنند شما هم از جمله آن خواص ها شدید که از هرروز و به نوعی دل رهبرشان را به درد می آورند و از اعتماد ایشان آن گونه که بایسته است روسفید بیرون نمی آیند.

آقای ضرغامی اگرچه شاید از خود خیلی راضی باشید گروهی را با مسخره کردن مازنی ها خنداندید اما بدانید بسیاری از علویان مازندران شما را هرگز نخواهند بخشید و فردای قیامت می بایست در محضر خداوند پاسخگو باشید.

 

  


92/12/26::: 1:54 ع
نظر()
  
  

خاطرم هست در سال های گذشته  در کلاس درسی در دوره کارشناسی بحث مردن انسان ها پیش آمد. استاد فقیدم مرحوم دکتر شهواری که همیشه از او به عنوان بزرگمرد استادان تاریخ یاد می کنم، از ما پرسید: دوستان عزیز کدامیک از شماها تألیف، مقاله و ... دارید؟ همه سکوت کردیم؛ استاد با تعجب گفت: هیچکدام نوشته ای ندارید؟ همه گفتیم: نه؛ استاد ادامه داد پس همه شما زمانی که از دنیا رفتید می میرید و کسی همیشه زنده است که از خود اثری و یا نوشته ای برجای گذاشته باشد.

از آن روز به بعد و با توجه به اینکه پیش از آن برای برخی از نشریات محلی مطلب می نوشتم، تصمیم گرفتم که گستره نوشته هایم را بیشتر کرده و تألیفی از خود برجای بگذارم و خلاصه اینکه از فردای آن روز کارم را شروع کردم و پس از انتخاب موضوع و طی کردن روند نوشتن و پس از گذشت چهار سال و اندی کار و تلاش میدانی و کتابخانه ای و صرف زمان و هزینه بسیار کتابی تحت عنوان "برگی از تاریخ و فرهنگ مازندران" را تألیف نمودم که خوشبختانه به عنوان یک کتاب ارزشمند مورد توجه بسیاری از اساتید بزرگوار نیز قرار گرفت.

سپس با خوشحالی فراوان از اینکه توانستم در علوم انسانی تولید علم، تولید فکر و یا هرچیز دیگر که نام آن باشد، انجام دهم جهت اخذ مجوز چاپ نیز اقدام کردم که پس از مدتی در این کار نیز پس چند بار اصلاحیه خوردن موفق شدم. خلاصه اینکه فرآیند تألیف که چهار سال و اندی آن صرف تحقیق و نگارش و ویراستاری و ویرایش و طراحی روی جلد و... و یک سال نیز صرف دریافت مجوز چاپ و... شد را پشت سر گذاشته و آماده چاپ اولین اثر خود شدم تا بتوانم طبق فرموده استاد فقیدم همیشه زنده بمانم.

اما از اینجا به بعد داستان عوض شد، چراکه معمولاً در این اوضاع و احوال کتاب و کتابخوانی تیراژ بیشتر از 1000 نسخه برای هر عنوان کتاب کاری غیر منطقی است، بنابراین قرار شد بنده هم کتاب 440 صفحه ای خود را با تیراژ 1000 نسخه به چاپ برسانم و با توجه به اینکه این اثر دارای عکس و نقشه نیز هست هزینه چاپ آن دست کم 9 میلیون تومان است، یعنی هر نسخه دارای 9 هزار تومان هزینه چاپ می باشد. حال با توجه به اینکه این کتاب، کتابی محلی و کم فروش محسوب می گردد و از طرفی مردم کتاب نخوان ما نیز در این تورم و گرانی قدرت خرید آن را داشته باشند، قیمت پیشنهادی و مناسب جهت فروش آن 12 هزار تومان است.

خب، شاید فکر کنید 3 میلیون تومان برای مؤلف باقی می ماند و دستمزد پنج سال زحمتش را که می شود به احتساب هر ماه 50 هزار تومان!!! دریافت می کند. البته موضوع به همین جا ختم نمی شود و ما هزینه حین تحقیق را نیز محاسبه نکردیم. داستان از این قرار است که طبق رسم معمول، 100 جلد از اثر نزد شخص نویسنده جهت اهدا به نزدیکانش باقی می ماند و آن چه که برای فروش به کتابفروشی ها می رود 900 جلد است که از مابه التفاوت هزینه و فروش آن 1 میلیون و 800 هزار تومان باقی می ماند، اما باز هم این پایان کار نیست، چه اینکه 35 تا 40 درصد از درآمد حاصل از فروش کتاب متعلق به کتابفروشی است، یعنی اگر از قیمت کل 900 جلد کتاب که برابر با 10 میلیون و 800 هزار تومان است، 35 درصد کسر شود، مبلغ 7 میلیون و 20 هزار تومان آن باقی می ماند، یعنی به عبارت دیگر نویسنده نزدیک به دو میلیون تومان بدهکار می شود و این تازه در خوش بینانه ترین حالت است، یعنی اینکه انتشاراتی منصف باشد و کتاب طی چند ماه به فروش برسد که معمولاً این گونه نیست، یعنی اگر انتشاراتی هم که منصف باشد حداقل یک سال طول می کشد تا کتاب به فروش برسد.

حال داستان زمانی جالب تر می شود که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که بانی اصلی نشر کتاب است نیز هیچ کمکی حتی به عنوان وام برای چاپ و نشر کتاب به مؤلفین در نظر نگرفته و اگر هم گرفته، شاید برای همه نگرفته است، چراکه در چندباری که به سازمان فرهنگ و ارشاد مازندران مراجعه کردنم مسئولین ذیربط اذعان داشتند که از این وام ها خبری نیست و همچنین این سازمان و وزارتخانه محترم هیچ کمکی در خرید یا فروش آثار چاپ شده نیز به نویسندگان ارائه نمی دهند.

احتمالاً خوانندگان گرامی حس کنند که شاید بنده در پی موضوعات تجاری نشر هستم، اما واقعاً اینگونه نیست و این نکاتی که گفته شد حداقل مشکلات پژوهشگران در امر نشر آثار است و حداقل انتظاری است که یک نویسنده پس صرف سال ها زمان و هزینه از نهادهای ذیربط دارد.

این روزها کتاب دومم هم رو به پایان بود و بخش زیادی از داده های کتاب سومم را نیز جمع آوری کرده بودم، ولی دیگر شوقی برای نوشتن نیست. با خودم گفتم پژوهش و یا تولید علم در کشور به چه قیمتی؟ به قیمت صرف هزینه های هنگفت و بی نتیجه و رفتن زیر بار قرض و وام؟ و یا به پیری رساندن جوانی بدون اینکه کسی حمایت و حتی توجه کند؟  

استاد فقیدم، یادت بخیر، نور به قبرت ببارد و در پناه کسی باشی که گفت: "ن والقلم ومایسطرون" اما فکر می کنم اگر کسی ننویسد و برای همیشه بمیرد، خیلی بهتر است تا اینکه بخواهد با نوشتن زنده بماند ولی زجر بکشد، شاید تو هم بخاطر همین زجرها خیلی زود چهره در نقاب خاک کشیدی و از بینمان رفتی تا شاهد درد کشیدن شاگردانت نباشی، شاید...... 

 


92/11/1::: 9:33 ص
نظر()
  
  
   1   2   3   4   5   >>   >